Search This Blog

نفرت نیکولای بوخارین از «ادبیات تاجیکی»

تراژدی محو زبان وفرهنگ فارسی- تاجکی دربخارا وسمرقند

نیکولای بوخارین رهبر «کمونیست های چپ» در حزب بلشویک، جوان ترین نظریه پرداز هم عصر لینن واستالین بود. او درتصفیه حساب های استالین در دهه سی قرن بیستم، با فجیع ترین فشارهای روحی و بهت زده گی به امر استالین تیرباران شد. اخیراً در بررسی تاریخ تاجیکان خواندم که بوخارین درسال 1930 کتاب «نمونه های ادبیات تاجیکی» تألیف استاد صدرالدین عینی را مصادره می کند و آن را برای مفکوره ی سوسیالیستی زیانبار می خواند!
سال های سی در روسیه، حزب بلشویک و عملیات گذار به سوی اشتراکی کردن همه زنده گی از جوشان ترین ایام عصر حاضر به خصوص یک مرحله ی طوفانی در تاریخ آن کشور و آسیای میانه به حساب می آید. من درحیرتم که نیکولای بوخارین که در سطح عالی رهبری حزب کمونیست با مسایل بزرگ جهانی از جمله تقابل اطلاعاتی- نظامی با انگلیس وامریکا ومحاصره ی سراسری سروکار داشت، چه گونه فرصت کرده و از میان هزاران معضل درمتصرفات آسیای میانه، «نمونه های ادبیات تاجیکی» را مورد مؤاخذه ی ائدیولوژیکی قرار داده و یک قلم بطلان برآن کشیده است؟
درآن زمان، جمهوری تاجکستان درجنوبی ترین گستره ی مرزی اتحاد شوروی در کوهستانات منزوی با جمیعتی کمتر ازیک میلیون صرفاً به نام تشکیل یافته و هنوز یکی از ولایت های تابع ازبکستان بود. رهبران حزب بلشویک به ویژه بوخارین با مسایل بزرگ جهانی و جنبش ها و احزاب کمونیست در سراسر دنیا سروکله می زدند و این که چنین کتابی در دور دست ترین مناطق آسیای میانه بخشی از ذهن بوخارین را به خود معطوف داشته بوده ، باید دلایلی داشته باشد.
دلایل این مسأله تا جایی که این کمینه برداشت دارد، به تلاش های سبوتاژی فیض الله خواجه رهبرحزب کمونیست بخارا و عبدالله بایف از چهره های بارز متحد پان ترکیست ها و کمونیست های مسکو رابطه دارد. این دو تاجک تبار بوده اما با وجدان آسوده، هویت خود را انکار کرده و از سکوی سیاست های بلشویکی، وظیفه اصلی خود را امحای خط وزبان فارسی- تاجیکی تعریف کرده بودند. حال آن که هیچ یک از کمونیست های ازبک وقرغیز و دیگر رگه های تباری، دست به چنین کار نیالودند. آن ها تحت تأثیر جریان قدرتمند پان ترکیسم که با بلشویک ها از درِ اتحاد پیش آمده بودند، برنامه های فوق العاده منظم، پیگیر، و بسیار سخت گیرانه را به هدف محو هویت و زبان تاجکی طرح کرده و قدم به قدم عملی کردند. آن ها درمحضر استالین و دیگر رهبران بلشویک که از احیای شورشیان مسلمان وسنتی به رهبری امیرعالم خان آخرین پادشاه بخارا نگران بودند واز احتمال همکاری انگلیس با بقایای امارت بخارا بیمناک بودند؛ درصدد اثبات این نکته بودند که تاجک ها به خودی خود، نژاد وفرهنگی مستقل وقدیمی نبوده بلکه از شاخه های نژاد ترک است.
آن ها خود را مثال می دادند که ظاهراً نام شان تاجک وزبان شان تاجکی است؛ مگراصالت شان ترکی وزبان شان هم ترکی است. فیض الله خواجه و عبدالله بایف از بانیان اصلی تبعید بخارا و سمرقند به چهارچوب حکومتی وجغرافیایی ازبکستان بودند و ازین حرف وحدیث ها بیخ گوش استالین وبوخارین بسیار خوانده بودند. تاریخ دردناک محو فرهنگ وزبان تاجک ها همزمان با تسلط مسکو بر آسیای میانه، دربسا جهات بسیار تکان دهنده و هولناک است.

از قضا، نیکولای بوخارین همراه با فیض الله خواجه و عبدالله بایف خود زیرگیوتین استالین رفتند. از برکت فروپاشی اتحاد شوروی و گشایش گاو صندوق های شخصی استالین درکاخ کرملین، برخی نامه های شخصی و خیلی خصوصی بوخارین به استالین نیز رو شدند. وی از زندان به «کوبا» (اسم مبارزاتی استالین درقبل ازانقلاب) نامه های زبونانه، بی خاصیت و از روی افول ایمان نوشته است تا خود را از فرمان استالین نجات دهد. لحن نامه ها مندرج درکتاب بزرگی به نام «استالین» برای من تهوع آور بودند. بوخارین که من تندیسی از مقاومت و پایداری ابدی را در شأن وی می دیدم، برای زنده ماندن چه ناله هایی که نکرده؛ چه تملق های زبونانه ای که نکرده؛ حتی طوری افاده داده است که از مرگ من بگذر و من حاضرم برای همیشه سگ دم خانه ات باشم و یک زنده گی نامه عالی برایت بنویسم!