Search This Blog

موی زنش را تراشید تا خودش به دیسکوتیک برود!

ساعت هشت شب


برایم عجیب است برداشت یک عراقی از مردم افغانستان. با او درکابل سرخوردم که ظاهراً درقیمومیت سازمان ملل به سرمی برد. او می گفت: مردم افغانستان را که من می بینم، دو نوع آلت تناسلی دارند؛ یکی ازناف به پائین ودیگرش، درمغزشان است! توجیه وی ازین منشاء می گرفت که به گفتۀ او، هرفرد افغان چه گدا، چه روشنفکر، چه ثروتمند وچه روحانی، همیشه با آلت تناسلی خود فکرمی کنند. آلت مغزی وآلت پایین ناف هردو برای یک هدف وهمیشه کار می افتند! گرچه شنیدن سخنان عراقی برایم ناخوش آیند بود؛  اما او می گفت که نباید ناخوشنود شوم؛ به جای آن باید روی همین موضوع فکرکنم. می گفت: تعجب می کنم تو به حیث یک افغان چطوراین موضوع قراردادی را که جزو فرهنگ اجتماعی این جا است، هنوز متوجه نشده ای!
جالب این بود که عراقی این طور نتیجه می گرفت:
اگر این عیب بزرگ ژنتیک وفرهنگی برطرف نشود، افغانستان روی آرامش اجتماعی را نخواهد دید وگامی هم درجهت پیشرفت همپا با دیگرکشور ها برداشته نخواهد توانست.
 تقدیرچنان رفته بود که من درهند با عراقی هایی برخوردم که اعمال وتفکرشان سخت وحشتناک بود. درشفاخانۀ آرتیمز که من درآن جا بستری بودم؛ اکثرمجروحان جنگی عراق را هم می آوردند. یکی ازین مجروحان یک افسر ارتش عراق بود که بنا به اشتباه پزشکان هندی، یک پایش قطع شد. البته خیره سری خودش بیشتر عامل این کار بود و علی رغم توصیۀ پزشکان، زود تر به کشورش رفت وزخم هایش دو باره عود کرد. مسئولان سفارت عراق آمدند وفشارانداختند که پزشک درمانگر مسئول قطع پای این افسر است. مقامات آرتیمز پذیرفتند وقرار شد که حقوق ماهوار ضمانتی برای افسر وخانواده اش به طور مادام العمر ازسوی بیمارستان پرداخته شود. این افسر روزهای اول غمزده وعاصی بود وغذا به لب نمی برد.
گذشت زمان ونصایح دوستان نزدیک افسر مذکور مؤثرافتاد ودم غنمیت دانست وخانواده اش را از عراق به دهلی طلب کرد. یک روز بین عصر وشام متوجه شدیم که کمیشن کاررهنمای هندی او را روی کراچی مخصوص معلولان ازاتاق بیرون کرد. فکرکردیم بیچاره دلش ملول شده وخیال گردش دارد. روز بعد، ویجی ( کمیشنکار) آمد تا برای ما خانۀ نو پیدا کند. پرسیدیم:
 آن افسرمعلول عراقی را دیشب کجا بردی... لابد خیلی اززندگی مأیوس است مگه نه؟
ویجی به رسم توبه وعبرت گوشهایش را با دست گرفت وبه هندی گفت که خدایا توبه کردم از دیدن این چنین آدم!
چرا مگرچه شده؟
او گفت: افسرعراقی درحالی که زن وفرزندش درخانه بود؛ ازمن خواست او را به دیسکوتیک ببرم. با همان کراچی گک چهارارابه یی. دسکوتیک دربازار «سهارا» درمنزل پنجم قرار دارد. درحالی که همه ازتعجب چشمان شان گشاد شده بود، کراچی گک را درلفت (آسانسور) درون بردم واو را وارد دسکوتیک کردم. محافظان دسکوتیک ( دوگردن کلفت) دم در که درزندگی شان چنین صحنه را ندیده بودند، فکرکردند راه را اشتباه گرفته ام. اما گفتم که نباید اشتباه کنند. مشتری من هوای دسکوتیک به سر دارد ومی خواهد کیف کند!
ویجی افزود: وارد تالار شدیم وزمانی که ازکنار جوانان دختروپسر که غرق دررقص وپابکوبی بودند، رد می شدیم، ناگهان همه به سوی ما دور خوردند واز حیرت دهان شان بازماند. یعنی این که چطور چنین صحنه ای را می توانند حقیقی تلقی کنند! یک لحظه بعد، موزیک یک باره خوابید وترکش خندۀ گروهی درتالار پیچید! مشتری من نیز به سهم خود، هیجان زده، تب زده وراه گم کرده شده بود وبا چشمانش دختران هندی و افریقایی را لیس می زد!
نگهبانان آمدند وازمن خواستند خودم خارج شوم و مرد عراقی را گوشه یی توقف دادند تا با چشمان وگوش هایش سیرآب شود. نیمه های شب بود که زنگ زد ومن که کنارپیاده رو نشسته بودم ازجا پریدم. او گفت بیا مرا پایین کن که دیسکو بسته می شود. بالا رفتم وعراقی را که مست وخوشحال روی کراچی گک تاب می خورد، پایین آورده وتکسی گرفتم.
حالا می اندیشم که فرق میان ما وعراقی ها درکجاست؟ اگر ما طالب ومجاهد داریم تا خود زنی کنیم؛ عراقی ها سپاه بدر و داعش را به جان خود خریده اند. کجاست آن آشنای عراقی درکابل، که انصافاً روی بدترین صفت قبیح درجامعه ی ما انگشت انتقاد می فشرد؛ همین ماجرا تعریف کنم و این را بیافزایم که یک عراقی دیگر درهمسایه گی ما در«گرگاو» برای آن که از بیرون رفتن زن جوانش جلوگیری کرده و با خیال راحت، به دیسکوتیک برود؛ سر آن زنِ فوق العاده زیبا اما نگونبخت را با تیغ تراشیده بود. من گه گاه دردهلیز مهمانخانه با آن زن مقابل می شدم، مثل پرنده ای وحشی به داخل می گریخت.