Search This Blog

انگاره های بورخس

نیمه شب دهلی، بهوگل، هوای مرطوب، شکنجه ی تنهایی و درمانده گی

 
من درشگفتم که بورخس از چه رو درتیره ترین لحظه های حیات، مالامال از تشنه گی برای اندیشیدن، نتیجه گیری و چیزی بیشتر بود! او در چهل سال آخر عمر یعنی نیمی از عمر خود، دیگر طلوع خورشید و طرح های یک نقش غروب شامگاهان زنده گی را به چشم ندید. لبخند های زیبا رویان وکودکان معصوم خانواده را به چشم ندید. مگر صلابتی سنگ شده و ضد پندار حرکاتش را هدایت می کرد. در سالیان کوری مسایل ادبی و برخی اسطوره های مکتوب یا نا مکتوب را با خودش روی نقشه ی نا متعارف سر از نو طراحی و سر از نو برای آن منطق می آفرید.

درجایی افسانه ای در مورد یک زندانی را حکایت می کند که به زندان ابد درسلول انفرادی محکوم بود. دراثنای سالیان دراز، این زندانی تصویر قایقی را با قاشق بر دیوار زندان حک کرده بود. روزی برای او غذا و آب وسوپ آوردند که دیدند اثری از وی نیست نقش روی دیوار هم پاک شده است. او سوار برقایقی که بر دیوار حک کرده بود، راه خود را گرفته ورفته بود. آری، رمان همان قایق حک شده است!