Search This Blog

از پشاور تا بازار کهنه ی دهلی

مردی بی سواد وجنون زده قریب  دوهزارشماره تلفن را درحافظه دارد!


اگر گذار تان به بازارکهنه ی دهلی بیفتد، به یک پشاور دیگری رو به رو می شوید! خانواده هایی که از پنج تا چهل سال را درین جا گذرانده اند؛ کم نیستند. با همان فرهنگ وروش محلی؛ اما چست وچالاک مثل خود هندوها. برایم قابل باور نبود که درحیاط منزل یکی از تاجران، چند گاو و شماری گوسفند می چریدند و تنور نان پزی به همان شکلی که در دور دست ترین نقاط افغانستان می توانی دید؛ درگوشه ی حویلی با چهار دیوار خاکی به چشم می خورد. کاسه و ظروف فلزی سیاه و کپ وکُپ این جا و آن جا...
خدای من چه می بینم؟ این جا کلبه ی مردمان فقیر است؟ نه! این خانه با این طرح همراه با کودکان کلاه دار، پیراهن وتنبان پوشیده،  سیاه سوخته، از یک تاجر کلان افغان است که خودش سواد خواندن ونوشتن ندارد اما واضحاً معلوم است که درپیشرفت زنده گی، تنها خواندن ونوشتن تعیین کننده نیست. این شخص «منفرد زاده» (به گفته کسانی که باوی سروکار دارند) قریب دو هزار شماره تلفن مراجعین و معامله داران را درحافظه دارد! جنون محاسبه و انباشتن پول دارد بی آن که به سروضع خود برسد!
شما شهروندان کشورم درهرکجایی که اقامت دارید، اگر این شخص عجیب وغریب را درحاشیه ای خیابانی درقلعه فتح الله یا کوته سنگی مشاهده کنید، اگرده یا بیست افغانی کف دستش نگذارید؛ کم لحظاتی درغم ورنجی که همه ی ما وشما به آن عادت کرده ایم، فرو می روید و جرعه ای تلخ از «غم مشترک» از جام احساس خویش درگلو فرومی برید.
این شخص کاملاً اسیر پول درآوردن است و از صبح تا نیمه شب درین بگیر وبده و جنجال ها، غرق است. نمی دانم که این شخص برای خودش زنده گی هم می کند یا این که زنده گی را تا دم مرگ در همین مسیر – که از دست خودش نیز در رفته- ادامه خواهد داد؟
 به هرسو که بنگری، از خود میپرسی: این همه شهروند افغانستان از تمام ولایات، درین جا چطور زنده گی را تحمل می کنند؟ چطور دل شان به ترقیدن نمی آید؟ خانواده هایی هم وجود دارند که فقط نام کابل را شنیده و یک راست به دهلی آمده و مقیم شده اند. خلط زنده گی روستایی با مناسبات گیج کننده درمحیط دهلی، ازآنان نمونه های قدرت ساخته است. زنده گی این ها که می بینم، به یاد پنج سالی می افتم که در پشاور زنده گی کرده ام. پشاور، نسبت به این جا آبرومند ترین، زیبا ترین و آشنا ترین شهری بود که من حتی یک روز درآن احساس غربت نکردم. اما درین جا، بزرگترین پدیده ای که مرا هرلحظه آزار میدهد، حس غربت است.

دربازارها وبازارچه های دهلی، هیچ افغانی، موقف عادی ندارد؛ شبکه ی پیچیده ای از اسرار را درعقب چهره های خویش حمل می کنند. 


------------------------------------


مُغلان عجیب
در کتاب «جهانگشای جوینی» اثری مشترک از صدیقه رسولیان آرانی و لیلا عباسی، در شرح خواص «مغولان» آمده است:
« اگرخشکسالی پیش می آمد، از خوردن هیچ چیزی حتی شپش هم خود داری نمی کردند. البته گوشت موش، گربه، سگ و خون حیوان وآدمی، گه گاه مایه ی عیش آن ها می شد.»
همچنان درماده 11 یاسای چنگیزی آمده است: خوردن خون واحشای حیوانات که سابقاً ممنوع بود؛ ازین پس مجاز است.»
پس این مردمان با این چنین بدویت ترسناک، چطور پایه گذار قوی ترین امپراتوری درایران و سرزمین هندوستان شدند وسپس به محور برپای حاکمیت های اسلامی در نیمی  از قاره ی آسیا شدند؟ چه رابطه ای بین دهشت بدوی و آن همه شکوه تمدنی که آن ها از خود به یادگار ماندند؛ درچی است؟ فکر می کنم امپراتوری ها به قدرت اراده، رفتارمخصوص با دشمنان، میزان بی رحمی و شورواشتیاق بی پایان برای کنترول دیگر ملت ها استوار است. فرهنگ، قدرت نمی آورد. فرهنگ پس از برپایی بنا های قدرت قاهر به شگوفایی می رسد. شاهان مغول درهند، به خورشید هایی تبدیل شدند که هرچه شاعر، دبیر، دانشمند و فرزانه ی علم و دین در حوزه ی ایران و آسیای میانه بود، در پرتو آن ها به رشد و آرامش رسیدند.

جالب این است که هم پذیری دینی و فرهنگ تساهل مذهبی را همین شاهان وارد تاریخ اسلام کردند. در هزار توی دگردیسی های تاریخ، ما درکجای کار ایستاده ایم؟