دلی که یاغی باشد، یاغی می نویسد؛ یاغی سخن می گوید.
تاريخ الفي به سرنوشت منشي خوارزمشاه كه به
مغول پيوسته بود ، اشاره جالبي كرده و ادامه مي دهد:
چون چنگيزخان فتح ولايت خوارزم كرد، يكي از
منشيان خوارزمشاه به اردوي او درآمده حال خود را به عرض چنگيزخان معروض داشت .
خان فرمود كه: ما را كسي بايد كه به ايل و
ياغي چيزي بنويسد.
بنابراين اين منشي را به اميري از امراي خود
سپرد و .... جبه نويان ( سردار بزرگ چنگيزخان ) بعد از تسخير اكثر ولايات
خوارزمشاه معروض داشت كه ... اگر حكم فرمايند عنان عزيمت به صوب شام منعطف داشته
آيد . اما به واسطه ( بدرالدين لوٌلوٌ ) حكمران موصل در رفتن آن ولايت پاره اي
متوقفيم ، چه او لشكر بسيار دارد و راه ها صعب و دشوار . و چون چنگيزخان بر حقيقت
اطلاع يافت . منشي مذكور را طلب داشته و فرمود كه به بدرالدين نامه بنويس كه :
ــــ خداي بزرگ ، ملك روي زمين را به من ارزاني داشته ، اگر بدرالدين ايل شود سر و
مال و زن و فرزندان او بماند و اگر تمرِّد و عصيان نمايد ، آن را خداي جاويدان
داند ... اتفاقا منشي به عادتي كه منشيان حكام ايران و توران دارند آن مضمون را به
عبارات خوب و الفاظ مرغوب و تعريفي لايق پادشاهان نوشته ... و دانشمند حاجب آن را
به مغولي ترجمه كرده بر چنگيزخان خواند . چون پادشاه جهانگير (( چنگيز )) نامه را
برخلاف طبع خود يافت روي به منشي كرده از روي عتاب فرمود :
ــ اي مرد ، آنچه من گفتم در اينجا نيست .
آن احمق بخت برگشته جواب داد كه : نامه را
بدين اسلوب بايد نوشت. خان در نهايت خشمناك شده فرمود كه :
ـــ دل تو با ما ياغي است . چيزي
نوشته اي كه چون ياغي برخواند؛ در ياغيگری مجدّتر شود . بعد از آن فرمود تا منشي
احمق را طبق قانون ياسا مجازات كنند .