Search This Blog

خود کشی کرد!

کنار آمدن با احساسات پشیمانی، بعد از فریب عشق، از توان آدمی فراتر است.


ماه ها پیش به من نوشته بود که صبرم به آخر رسیده و به پایان کار رسیده ام. «کار»ش، چرخیدن برمحور احساس تنهایی درلحظه های سرشار از زیبایی و شگفتی عشق بود ودل خوش بود که درعشق، خدا را کشف کرده است! قبل از خود کشی، فقط این یادداشت را با قلم توش نوشته و کنار دستش مانده: « تشنه ی استراحت ابدی هستم. بالای سرم جمع نشوید. بگذارید همه چیز در سکوت بگذرد!»
دست نبشت های دیگری هم از وی دارم که رو کردنش به منزله ی پرتاب شاخه های خشک به درون آتشدان احساسات خودم، ومایه ی شرمساری معشوفه ی اوست که دراوج شگوفایی عشق ومعنا، پانزده روز تمام با مردی بیگانه خوابیده بود! من از نقطه ی حرکت، میدانستم که درمقام مروت وشاعرانه گی عشق، نسبت به آن «مهره ی مار» بلند بالاتر بود. ولی او آن چنان داغ بود که ریختن چند واژه ی ملاحظه گونه، مثل چکاندن یک قطره آب، روی روغن داغ بود.
 دیگران سرگرم ناله و سوگواری بودند اما من می دانستم که او چرا به آخرین ابزار قهار علیه زنده گی اش دست انداخت. یک باره، اعتقاداتش نسبت به شرف، وفاداری وعشق جاودانه و شکوهناک فرو ریخته بود. به من نوشته است: 
خیانت هماره در اوج اعتماد و غلیان حس خدا گونه گی اتفاق می افتد!
به من می گفت: از زمان می ترسم. عشق با ضد عشق مرز مشترک دارد و حالاتی پیش می آید که نشانه های مرزی بین خدا و شیطان از بین می رود.
شام یک روز دلگیر بود که برایم زنگ زد و صدایش آهنگ ذله گی و دریغ داشت و گفت: من تمام شدم. نظام عواطف من به هم خورد!

او به گونه ای رؤیایی وبیمار گونه، روح خود را دربست نثار طرف مقابل کرده بود؛ گویا نه خودش و نه هم معشوقه اش، بار تحمل چنین سنگینی یی را نداشتند. او فریب عشق را خورده بود. شاید سوال کنید که آن شهید، نامش چیست؟ نامش... همان گوهره ای است که هنوز در روح شما زنده است اما تاریخ شهادتش را نه تو می دانی، نه من میدانم!