Search This Blog

خارپشت را نباید کُشت!


 درهیچ جایی و درهیچ عصری، هیچ نیرویی از نیروی ضد خود عاری نبوده است و به قول قدما این حکمت هستی است و رازی باشد سبب ساز برای ادامه ی هستی. البته موجودیت اضداد به خواست و نخواست آدمی ربطی ندارد؛ سرشت خود آدمی انباشته از ضدین است. این ذکر مجمل از بهر این آوردم که افغانستان امروز ما هم اگر یک تارمو از سرِ یک نیرو کم شود و قدری فتور ساری شود؛ قوتی که احساس می کند نفسی تازه گرفته، حسب قانون حیات، شروع می کند به خوردن سرِ هرآن دسته جاتی که ضعیف شده یا از درِ سازش پیش آمده اند.
مصیبت ما ازین جا به وضوح شناسایی می شود که به پیروی از طبیعت و تکوین اجتماعی و انسانی خویش، به دو نوع برخورد تقسیم می شویم، یکی افراط یکی تفریط. سراسر تاریخ رنجبار افغانستان بیانگر همین بیماری لاعلاج است. یعنی این عارضه را گویا مجالی برای بهبودی نیست. کمونیست افغانستان دو آشته تر از کمونیست روسی و چینی است. مسلمان ما طغیانی تر از مسلمان عرب و ایران و پاکستان است. لایه هایی که نه مسلمان اند ونه کمونیست؛ تخته چوب هایی را مانند که روی دست امواج گاه این جهت و گه به جهتی مخالف ول می خورند و بی خاصیت اند؛ و آنچه از خاصیت تهی باشد، درین خطه ی که خاصیت خود را هیچ گاه تعریف نتوانسته که دارد یا ندارد؛ جای پایی و فضایی برای نفس کشیدن ندارد. 
ازین جاست که هماره موازنه زنده گی در میان ما برهم می خورد؛ هم با خود در نبردیم و هم با دنیا سر ستیزه داریم و درعین حالی که خیال می کنیم سرمشق غیرت واسلامیت درجهان هستیم، دست بین و متکدی به درگاه جوامع بی «غیرت» و نا مسلمان می شویم و غیرت و اسلامیت خود را برای آنان به حراجی حقیرانه پیشنهاد می کنیم. آن ها هم، همان جنبه هایی از غیرت ما را در بدل داده های ناچیزی تحویل می گیرند که برای خود شان سود رسان باشد.
بدین ترتیب داوطلبانه، با همه کوله بار غیرت واسلامیت خویش به خدمت دیگران درمی آییم و احساس غیرت کاذبانه ی ما چاق تر می شود و آنگاه در داخل خانه خنجر و قمه به جان همدیگر می کشیم تا چیزی بیشتر از ته مانده های جیفه ی دنیا را از دست یکدیگر بیرون بکشیم.
خدا داند که اگر  طالب نباشد، ضد طالب این ظرف کوهستانی متروکی را که خانه ی آبایی اش می نامیم به کجا خواهند بُرد؛ برفرض اگر ضد طالبان از صحنه برداشته شوند، طالبان چه حالی برسر مردم بیاورند ( که یک دوره هم آوردند) که چنین روسیاهی و دربه دری در هیچ تاریخی به ثبت نرسیده است. طالب و ضدطالب گروه های جنگ پخته و یاغی و آشنا به اسلحه ی گرم اند اما من به دسته هایی دیگری فکرم مشغول است از جنس افراط گرایان دینی و قومی که هرچند اسلحه ی گرم در دسترس ندارند، مغز و روح شان مطلق در اختیار شیاطین نفرت و تبعیض مهلکی است که اگر اجازه یابند دم خوش بزنند؛ روی تمام سیاه رویان را سفید می کنند.
این رگه های سمی انسانی به آسانی از بدنه ی جامعه ی ما زدوده نمی شوند؛ ما محکوم هستیم تا آخر عمر با همین ها کلنجار برویم و گذاره کنیم. حالا با تلخکامی آرزو می کنم که خدا نه طالب را از سر ما کم کند نه مجاهد و نه دسته های میانه ی به ظاهر مکتب دیده را که هرکدام از دیگری در ارتکاب شناعت کارآزموده تراند. خدا روزی را نیاورد که یکی ازین دسته جات، فرمانفرمایی مطلق افغانستان شوند.

روایت است که در عهد خلیفه ی چهارم اسلام، مردی به اسم عبدالرحمن سمره به حکومت سیستان مأموریت یافت. همین که پای عبدالرحمن به سیستان رسید فرمان داد که زین پس کشتن خارپشت ممنوع است؛ چون که خارپشت خورنده مار است و سیستان مخزن مارهای کشنده است.