Search This Blog

عشق حقیقت است؟


دربرگ 223 رمان «چهل قانون عشق» آمده است:
به این دنیا فقط یک شمس تبریزی پا گذاشته؛ اما به فقط یک بار، بلکه هزاران بار به دنیا آمده است. درهرعصر و هردوره هایی، «شمس» به این دنیا می آید؛ پس تو به دنبال مولانا ها بگرد!
این سخن، گاهی مرا از بی راهه ی نا امیدی نسبت به پایداری خدا گونه ی عشق، لحظه ای بیرون می آورد؛ اما هنوز هم ایمان گریخته ام باز آمدنی نیست. عشق درعُرف این دنیا هزاران چهره دارد و این که چهره اصلیش کدام است، برایم دریافتنی نیست؛ فقط گه گاه، احساس شدنی است و آن احساس هم سخت خصوصی است و صاحبش غیراز خودم، کسی دیگری نیست. عشق انگاره ای  است که به رنگ متحدالمال سوژه ی حیاتی است اما حتی شاید برای عاشقان دل خسته نیز چیزی باشد رؤیت نشده؛ فرضیه است؛ آرمان است؛ پایداری وعظمتش شاید دردست نیافتن به آن است... اما آیا مرزی محسوس بین عشق و انحراف درفرهنگ آدمی وجود دارد؟ انحراف را می توان سهل به عشق وصله زد؛ دراصل، راندن درین ژرفا کار آدم های برگزیده است نه آسان گیری های اهل شادمانی و اکتورهای جنسی.
آفرینشگر همین رمان ( چهل قانون عشق) از قول مولانا، خداوند اسراردو عالم روایتی آورده که هارون الرشید خلیفه ی عباسی به لیلی گفته: مجنون به خاطر این زن، آواره ی کوه و بیابان شده است؟ این زن که با زن های دیگر تفاوتی ندارد.
لیلی می خندد: اما تو که مجنون نیستی! اگر از چشم مجبون ببینی، آن وقت به اسرار عشق او برسی. آن چه را که خلیفه هارون نفهمیده، خانواده ام، دوستانم ونزدیکانم چه گونه خواهند فهمید؟
چون دردیده ی مجنون نشینی            به غیراز خوبی لیلی نبینی

اما آیا این پنداره هایی که گاه استخوان بندی عواطف را می لرزانند، حقیقت حساب می شوند؟ من که باور ندارم شما چطور؟
راه میانبر این است که این تجلیات، فراتر از حقایق اند که در روح ما ریشه دارند و از دسترس ما خارج اند.