Search This Blog

انسان قوی نیست.

در زنده گی انسان، چانس حرف اول را میزند.


می گویند؛ انسان قوی و تواناست و کلید سرنوشت در سر و دو دست خودش قرار دارد.
ازصورت زندگی خودم می توانم بگویم که این باور درستی نیست. همین که آدم بدون اطلاع خودش دیده به دنیا وا می کند، دافع این نظر است. دردوره هایی که مجهزبا عقاید کاپی شده ازکتب ائدیولوژیک ویک سویه نگر بودم، با مباهات نسبت به این طرزاندیشه به به می گفتم؛ اما تجربیات خودم می گوید که سرنوشت آدمی، دربرابر چالش های هزاران سر روزانه با چهره های متفاوت وده ها هزار جاندار دوپای دیگری که با آن ها سرمی خوریم وبه نوبه خود چالش آفرین برای ما هستند، اصلن نمی تواند قادربه صیانت مستقلانۀ خود باشد. رنگ به رنگ می شود؛ تلخی می دهد وشیرینی می گیرد وگاه شکل می بازد واحساس آدم را دربرابریک پیش آمد، به شیوۀ مخصوصی مهندسی می کند. این روند متوقف شدنی هم نیست. تازه مثلاً یک ماه بعد آدم که به خود وهرآن چه براو رفته است، می نگرد، برای خودش قابل باور نیست. انسان قوی وضعیف دراصل وجود ندارد. این روزگار است که یکی را قوی ودیگری را به گود ناتوانی می اندازد.