Search This Blog

شیطنت یا عیاری؟

روایتی ازکابل بودایی

درگردونواح بالاحصار کابل، بتکده های کهن هنوز زیر کوه ها وتپه ها خوابیده اند. دولت ها هریک آمده و رفته اند و از آن بنا هایی رازناک آگه نشده و مرده اند اما آبده ها هنوز در زیر نقاب سنگ و خاک نفس می کشند. رتبیل حکمران بودایی مذهب کابل بنا به برداشت استاد مرحوم باستانی پاریزی، پیل سوار یا پیل گردونه است. خصوصاً رتبیل به داشتن پیل های جنگی معروف بوده است. پیل داری درکابل با آب وهوای کوهستانی، ازعجایبات است.
«کابل شهری بود باحصاری محکم و معروف به استواری، و اندروی مسلمانان بودند وهندوان بودند؛ واندر وی بتخانه ها بود.» واین بتخانه ها نه تنها درکابل و اطراف شهر شهرت داشت بلکه از هندوستان نیزاغلب مردم به زیارت می آمدند. درکتاب حدود العالم ص 104 آمده است که وقتی قدرت رتبیل بالا گرفت، ادعای خدایی کرد و برفرازکوهی معبدی بزرگ ساخته و آن را خانه ی خدا ومکه نام گذاری کرد.
حکومت کابلشاهان بیش ازیک صد سال زیرلوای دین اسلام درنیامد. همیشه با پرداخت جزیه و خراج و رشوه توانسته بودند حکومت خود را حفظ کنند. کابل برگردنه های کوه افتاده است و به همین سبب سپاهداران عرب تا آن دم موفق به شکستن قدرت کابلشاهان بودایی نشده بودند. تاریخ سیستان صفحه 102 مشعر است که حکمران کابل ثروتی عظیم داشت و با دادن باج دو میلیون «ِدِرم» سالیانه، با عرب مصالحه کرده بود.
استاد باستانی می نگارد: کابل برای خلفا یک ناندانی شده بود و همه ساله لشکریان عرب که به قول همان رتبیل «سربازان لاغرشکم بوند وپیشانی ها از بسیاری نماز، سیاه وپینه بسته وپای افزار از لیف خرما بود.
روایتی است که درآثار قدما به گونه های متفاوت مرقوم شده است. گویند یعقوب لیث صفار هم اراده کرد تا رتبیل را تابع خود کند. زین الاخبار گردیزی روایت کرده است که رتبیل مرد فرستاد پیش یعقوب که تو با یک سرهنگ من طاقت نیاری ومرا دل نمی آید که دمِ محاربت زنم؛ اکنون می شنوم که تو مرد دلیری؛ برخیز تا ترا سرهنگی دهم و ازین دزدی برهی.
یعقوب خود از عیاران بود ومکروحیله را با ظرافت بلد بود. به فرستاده ی شاه کابل اظهارداشت که با طاهریان خراسان دشمنم. اعلام رزم با تو از روی حیله است تا به آن ها نشان دهم که من به جنگ تو می آیم. اهل ملک وپادشاهی نیستم. طاهریان خراسان خصم من اند. جنگ با تو را صحنه سازی کرده ام. قصدم برآن است که زینهار (پناه) تو درآیم. چون سپاه در دوسو به صف شوند، من به رسم نمایش با لشکری دوصد نفری به سوی تو حمله ورشوم. چون نزدیک شوم، از اسب فروآیم و زمین حرمت بوسه زنم.
اما تو پیشاپیش به متابعان بفرما تا صفی بسازند که از میان آن بگذرم؛ آنگاه تو درمحضرلشکر به من منصب سرهنگی عطا کن تا من همه خراسان وعراق را به تو بستانم.
بدین طریق، رتبیل را این حیلت پسند افتاد وخود درجوال شد! یعقوب دست به کار شد و به محرمان ووفاداران خطابه داد که کشتن رتبیل به من واگذارید وشما امرا را بکشید.
روز موعود، رتبیل خان صف آراست وخود برتختی زرین جلوس کرد و درانتظار یعقوب ماندند. به بنده گان فرمود:

یعقوب با نیزه وسلاح بیایند، دست نگهدارید و راه باز کنید که به دست بوس من آید. یعقوب با دو صد مرد جنگی از راه برسید. نوک نیزه را به زمین گرفته و چشم درچشم رتبیل ایستاد؛ اما از اسب فرو نیامد. چون رتبیل چشم خمارآلود بگشاد، یعقوب نیزه را راست برچشم رتبیل نشانه رفت و درسینه اش نشاند واز پشتش برون کرد. رتبیل از اسب به زمین افتاد. لشکریان کابل به هم ریخت واسیرو برباد شدند. پادشاهی کابل زیر دست یعقوب آمد.