Search This Blog

اریکین گیران کابل

 دموکراسی و دگردیسی های دراماتیک به حال افغانستان ما چندان مفید نیفتاد. فایده اش را بازهم پاکستان برد.


دیشب دیر نخوابیدم. ذهن آدم درمحیط منزوی چقدر کوچک شده می تواند. این دنیای پهناور همچو اقیانوسی، ذهن مرا دور می زند؛ بی آن که مرا هم روی امواج خود به جلو ببرد. مثل افغانستانِ نیمه ی اول قرن بیستم ( به قول مقامات امریکایی آن زمان) دریک «پس کوچه» گیرمانده ام. وقتی به اوضاع زادگاهم می اندیشم، گژدمی درقلبم چرخ می زند و نیش میزند.
 امریکایی ها دراوج هیاهوی تبلیغاتی افراطیون تاریخ ندان و سیاست نشناس در زمان صدارت داوود خان، که به خاطر بازپس گیری اراضی از دست رفته ی افغانستان با «پل اتک» عربده ی بی هوده می کشیدند؛ امریکاییان حیران مانده بودند که با با عقبه ی پاکستان، یعنی افغانستان چه روشی را در پیش گیرند. سرانجام هسته راهبردی کاخ سفید ووزارت خارجه به این نتیجه رسیدند که دادن کمک به داوود خان که سعی دارد اسلحه بخرد و تشویش در منطقه راه بیاندازد، بهتر است روش مدارا و اغماض در پیش گرفته شود؛ زیرا افغانستان از نظر راهبردی برای امریکا چندان مورد توجه نیست و این کشور به عنوان «پسکوچه ی شوروی» شناخته می شود.
اما محاسبات امریکایی ها در اواخر نیمه ی دوم قرن بیست سرچپه شد و با نزدیک شدن کاروان «جنگ سرد» در حوزه افغانستان، تصادم دو قطب جهانی درهمین پسکوچه به وقوع پیوست که حالا داستانش تا کنون ادامه دارد و حالا اهمیت افغانستان در سیاست برون مرزی امریکا، کمتر از اسرائیل و ترکیه و قطر نیست. با هزار تأسف که این «پسکوچه ی» منابع جهانی، درچنگ سیاست گرانی کم خون، حریص و بی اطلاع از تجارب گذشته و سیاست جهانی افتاده است. پاکستان ازهرلغزش این سویی ها، فراوان بهره می برد. و مقامات کابل فقط به این دلخوش می کنند که موفقیت بزرگی نصیب شده و حالا به جای به کار بردن کلمه «سرحد» درادبیات رسمی، واژه ی من درآوردی «خط دیورند» را به کار می برند تا پاکستان گمان نکندکه ما سرحد را به رسمیت شناخته ایم!
شناختن و نشناختن رسمی حدود دیورند چه اهمیتی دارد؟ این دلخوشی های حقیرانه حکایتِ همان نجیب زاده ی خاندانی را به یاد می آورد که وقتی چند اوباش به خانه اش حمله ورشده و پیش دیده گانش، زنش را تجاوز می کردند؛ به وی نیز دستور دادند که چراغ را بگیرد تا آن ها کار خود را خوب تر انجام دهند. وقتی اوباش ها رفتند؛ این آقای اریکین گیر با کمال افتخار دست هایش را به هم زد و به اقاربش که برای بازپرسی آمده بودند، با سخنانی مملو از مباهات می گفت:
من هم زن شان را ..... هرچه گفتند اریکین را راست بگیر، من کمی کج می گرفتم وتا آخر کار هم اریکین را راست نگرفتم.